جدول جو
جدول جو

معنی بیه پس - جستجوی لغت در جدول جو

بیه پس(یَ پَ)
قسمت غربی سرزمین گیلان آن سوی رودیان. مقابل بیه پیش یا این سوی رودیان. یکی از دو قسمت سابق سرزمین گیلان. قسمت شرقی سفیدرود را بیه پیش می گفتند و مرکزش لاهیجان بود و قسمت غربی را بیه پس و مرکزش رشت بود. بیه در لغت محلی بمعنی رود است. (دائره المعارف فارسی). آن سوی رودیان. (یادداشت لغتنامه). و رجوع به تاریخ مغول ص 312 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی کس
تصویر بی کس
تنها، بی یار، کسی که دوست و آشنا و خانواده ندارد، غریب، بیچاره، بینوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی پا
تصویر بی پا
بی اصل، بی اساس، کنایه از بی ثبات، ضعیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
بی حال، بی رمق، سست و ضعیف، بی درد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ / دِ)
فرد یا افرادی از قشون که در اردوگاه برای حفظ بنه مانند. حارس بنه. حافظ بنه مانند بنه در جنگ. پایندۀ بنه.
- امثال:
وقت مواجب سرهنگ است، وقت جنگ بنه پا. (یادداشت بخط مؤلف).
بنه پاینده. آنکه بنۀ قشون را نگهبانی کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: بی + هراس، بی خوف و ترس. (آنندراج)، بی ترس و بی بیم. (ناظم الاطباء) :
بفرمود تا نزد او بیهراس
براه آورد لشکر ومنهراس.
اسدی.
دل از کاردشمن شده بیهراس
نه بازار لشکر نه آوای پاس.
نظامی.
هراسید از آن دشمن بیهراس
دل خصم راکرد از آنجا قیاس.
نظامی.
رجوع به هراس شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام قدیم قسمتی از گیلان که شامل لاهیجان و نواحی آن میشده و سفیدرود فاصل میان آن دو قسمت بوده که قسمت دیگر را بیه پس میگفتند. این سوی رودیان. (یادداشت لغت نامه). رجوع به بیه پس شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لِ پَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش مرکزی صومعه سرا شهرستان فومن. دارای 151 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمۀ محلی و محصول آن برنج و توتون و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
دهی از دهستان دیلمان که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی کس
تصویر بی کس
غریب، بی یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه پا
تصویر بنه پا
آنکه بنه (قشون) را نگهبانی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز پس
تصویر باز پس
عقب، بر سر فعل در آید بمعنی عقب وا پس: باز پس رفتن باز پس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دی پس
تصویر دی پس
رفیق راه، و همراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با پس
تصویر با پس
واپس باز پس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
عاجز از احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ))
نوعی عمل جراحی که در آن برای تغییر مسیر یکی از جریان های طبیعی بدن مجرایی فرعی را در محل پیوند می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
کرخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از به پاس
تصویر به پاس
به احترام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زین پس
تصویر زین پس
من بعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
Numb, Imperceptive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
imperceptible, engourdi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
طرف پایین، قسمت پایین هر چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های ساکن در روستای امره از نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری روده ای که گوسفندان در آن دچار شوند
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار کامل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
unempfindlich, taub
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
нечутливий , онімівший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
niewrażliwy, odrętwiały
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
无感觉的 , 麻木的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
imperceptível, entorpecido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
impercettibile, intorpidito
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
imperceptivo, entumecido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی حس
تصویر بی حس
нечувствительный , онемевший
دیکشنری فارسی به روسی